با گذشت دو هفته از اعلام انصراف محمد خاتمی، یک سؤال چهارگزینهای برای بسیاری از حامیان وی بیپاسخ مانده است: چه باید کرد؟
چهار جوابی که برای این سؤال مطرح میشود، عبارتند از:
1. حمایت از میرحسین موسوی
2. حمایت از مهدی کروبی
3. مطرح کردن گزینهای تازه
4. تحریم (یا عدم شرکت) در انتخابات
بیایید نگاهی به این چهار گزینه بیندازیم.
کنار کشیدن خاتمی به نفع میرحسین موسوی قاعدتاً میبایست طرفداران او را نیز به سمت میرحسین هدایت میکرد. حمایت نکردن حامیان خاتمی از موسوی نیز در آینده موجب ایجاد دلخوری هر دو نفر از این گروهها خواهد شد و این کار اخلاقاً صحیح نمیباشد.
اما اعتقاد راسخ مهندس موسوی به اقتصاد دولتی و سوسیالیستی، این نگرانی را پدید میآورد که در مدتی بسیار کوتاه، ایران هم به سرنوشت شوروی دچار شود. مهمتر آنکه اگر ادبیات فیلسوفانه محمد خاتمی برای مقام ریاست جمهوری مناسب نبود، طبع هنرمندانه میرحسین ممکن است فاجعهای به بار بیاورد. از نتایج دخالت مهندسان در اقتصاد هم که هر چه بگوییم، کم گفتهایم.
گزینه دوم، مهدی کروبی است. تجربه هشت سال خاتمی نشان داد که راه قانونی و تأکید بر قانونمداری، نتیجه مناسبی به بار نمیآورد در کشور روابط اتکا بر ضوابط، تکیه بر باد است و این شیخوخیت و رایزنی است که میتواند حلال مشکلات کشور باشد. حمایت چهرههایی نظیر محمد قوچانی و غلامحسین کرباسچی از کروبی هم نشاندهنده همین است.
اما قسم خوردن کروبی برای ماندن در عرصه انتخابات و کنار نرفتن تحت هیچ شرایطی، از او سیاستمداری انعطافناپذیر میسازد که اصلاً با طبع سیاست سازگار نیست. علاوه بر این، کسی که تقصیر نتایج دور اول انتخابات ۸۴ را به گردن یک خواب دو ساعته میاندازد، معلوم نیست که مشکلات اقتصادی کشور را به چه عواملی نسبت دهد.
گزینه سوم، تحریم انتخابات یا دست کم عدم شرکت فعال در آن است. مزیت چنین کاری، این است که در صورت دو مرحلهای شدن انتخابات، دستها برای شرکت فعال در دور دوم باز میماند و میشود با زیر نظر قرار دادن همه گزینههای موجود در مدت باقیمانده، با آگاهی بیشتر در مرحله دوم عمل کرد.
در عین حال، شرکت نکردن فعال در این انتخابات، میتواند بهانه لازم را به آمریکا و اسراییل برای حمله به ایران بدهد و از سوی دیگر، چنین کاری به این معناست که دیگر در هیچ انتخاباتی نمیشود شرکت کرد.
چهارمین جوابی که برای سؤال «چه باید کرد؟» مطرح شده، پشتیبانی از یک نامزد دیگر مانند عبدالله نوری، محسن صفایی فراهانی یا محمدعلی نجفی است. فایده چنین کاری این است که اولاً سایه سنگین محمد خاتمی از سر گروههایی نظیر جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین برداشته میشود و در ثانی نمادی تازه برای جریان اصلاحات میسازد.
اما مشکل اینجاست که در جامعه ایران، ممکن نیست در فرصتی دو ماهه چهرهای ناشناخته مانند این سه نفر را مطرح کرد و به ریاست جمهوری رساند. در کنار این، تشتت بیش از حد در میان اصلاحطلبان میتواند بخشی از رأیدهندگان را به سمت محمود احمدینژاد براند و مهمتر اینکه پس از شکست نظام سرمایهداری و بحران جهانی اقتصاد، باید از خصوصیسازی پرهیخت.
به نظرم در کنار این چهار گزینه، راهی دیگر را نیز باید مد نظر قرار داد: پشتیبانی از محمدباقر قالیباف.
او، نماد اصلاح شدن محافظهکاران است. قالیباف اگرچه از امضای نامه فرماندهان سپاه در جریان وقایع کوی دانشگاه نامش مطرح شد، ولی تدریجاً به روند اصلاحات در کشور کمک کرد. در ابتدا سر و سامانی به وضعیت نیروی انتظامی باقیمانده از زمان سرتیپ لطفیان داد و بعد از جانشینی احمدینژاد در شهرداری تهران، یادآور خاطرات تصدیگری کرباسچی شد.
قالیباف اگرچه آن نامه را امضا کرد، اما باید این کار را به حساب جو خاص آن مقطع گذاشت. احضارهای سیاسی - مطبوعاتی به اداره اماکن نیروی انتظامی در مدت فرماندهی وی نیز همان قدر به او ربط دارد که اعمال دادستانی تهران به رییس قوه قضاییه.
او که در این چهار سال بسیار از دست دولت نهم و احمدینژاد دلچرکین است، خاطره حمایت اصلاحطلبان شورای شهر سوم را به خوبی به یاد خواهد داشت و اصلاحطلبان را جایگزین نزدیکان احمدینژاد در دولت خواهد کرد. همچنین صحنه رسیدن قالیباف به محل سقوط هواپیمای خبرنگاران نیز در خاطره همه ما باقی است. از سوی دیگر، توقیف «تهران امروز» به دست دولت نهم، جلوی توقیفها در دولت قالیباف را خواهد گرفت و آزادی رسانهای را به ارمغان خواهد آورد.
بین نامزدهای موجود، قالیباف تنها نماد تفکر، اعتقاد و عملکرد مدرن و نیز نگاه به آینده است و علاوه بر همه اینها، دست کم از دیدن چهرهاش در رسانههای جهان چهرهمان در هم نمیرود.