يك نوجوان هميار پليس در بيرجند با نوشتن نامهاي رنجش خود را از رفتار يك پليس راهنمايي و رانندگي به فرمانده انتظامي شهرش در ميان گذاشت.
به گزارش فارس از بيرجند، متن نامه اين هميار پليس كه خطاب به فرمانده پليس نوشته شده، عصر امروز به خبرگزاري فارس ارسال شد.
«فرمانده محترم پليس
سلام؛
من يك هميار پليسم كه در سال پيش با يك كارت شناسايي كه خانم مدير به من داد، همكار شما شدم. البته مثل شما و آقاي پليسي كه ديروز با ما برخورد كرد، هيچ وقت لباس پليس نپوشيدم، اما مثل شما و آن آقاي پليس يك دسته قبض جريمه دارم و با همان دسته قبض چند بار جريمه كردم، اما از ديروز آن كارت و دسته قبض را كنار گذاشتهام و ديگر نه هميار پليسم و نه همكار شما، چون فهميدم همه اينها الكي است. اگر الكي نبود، چرا آن آقاي پليس حرف من را باور نكرد.
بگذاريد ماجرا را برايتان تعريف كنم: ديروز من و مامان و بابا و دخترعمهام كه او هم هميار پليس است از در خانهاي در سجادشهر حركت كرديم. بابا مثل هميشه بسمالله گفت و كمربندش را بست. هنوز 10 قدم جلوتر نيامده بوديم كه آقاي پليس ما را نگه داشت و شروع كرد به نوشتن در همان دسته قبض جريمه و بابام پرسيد: تخلفم چي بود؟ آقاي پليس گفت: كمربندتون رو نبستيد. بابام گفت: نه! من هميشه كمربندم را اول ميبندم. ولي آقاي پليس همان طور نوشت و حتي نگذاشت حرف بابا تمام شود.
بابا دوباره حرفش را تكرار كرد و گفت دخترم هميار پليس است، از او بپرسيد، اما آقاي پليس به حرف من گوش نكرد. حرف مامان و دختر عمهام را هم قبول نكرد. من چند بار گفتم: بابا كمربند داشت ولي فايدهاي نداشت.
من خجالت كشيدم، چون ديدم همكارم و كسي كه براي من الگوي نظم و انضباط بوده است حرف من را قبول ندارد پس چرا بايد من هميار او باشم.
بابا قبض جريمه را گرفت و گذاشت توي جيبش. من همان موقع تصميم گرفتم دسته قبضم را برگردانم. آخر باباي من كه دروغگو نيست و اين توهين بزرگي به من و همه همياران پليس بود.
حالا هر كس بگويد پليس الكي مرا جريمه كرد، از شما دفاع نخواهم كرد و نخواهم گفت پليس فقط حرف قانون را ميزند، چون آقاي پليس ديروز فقط حرف خودش را قبول داشت و حتي حاضر نشد حرف ما را گوش كند.
بابا از ديروز ميخواهد جلوي استعفاي مرا بگيرد ولي من ديگر تصميم خودم را گرفتهام.
با همه احترامي كه براي پليسهاي خوب قائلم از ديروز ديگر من هميار پليس نيستم و امروز آن كارت شناسايي و دسته قبض را براي خانم مدير ميفرستم و اميدوارم كه ديگر هرگز شاهد چنين صحنهاي براي فرو ريختن اعتمادم به پليس نباشم. خداحافظ
زينب جعفرپور مقدم ـ كلاس پنجم ـ دبستان شاهد دختران بيرجند»