دکتر علیاکبر سیاسی(۱۲۷۴–۱۳۶۹)، روانشناس، مؤلف، سیاستمدار، موسس و رئیس دانشگاه تهران از ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۳، و چند بار وزیر در دولت ایران بود. همایش بزرگداشت وی دیروز، پنجشنبه ۱۴ آذرماه ۱۳۹۸ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در تهران برگزار شد.
سرویس روانشناسی شفاف، زهرا رشادی: دکتر علیاکبر سیاسی(۱۲۷۴–۱۳۶۹)، روانشناس، مؤلف، سیاستمدار، موسس و رئیس دانشگاه تهران از ۱۳۲۱ تا ۱۳۳۳، و چند بار وزیر در دولت ایران بود. همایش بزرگداشت وی دیروز، پنجشنبه ۱۴ آذرماه ۱۳۹۸ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در تهران برگزار شد. در ادامه گزارش این همایش آورده میشود.
سخنان ایشان با توجه به اینکه بیوگرافی خوبی از دکتر سیاسی بیان میکردند و همینطور وجه احساسی بینظیر صحبت یک فرزند در مورد پدر فقید خود، عیناً آورده میشود:
با درود خدمت خانمها و آقایان و سپاس از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
عنوان سخنرانیای که برای من تعیین کردهاند، همانطور که اشاره شد، تجربهی دکتر سیاسی، یعنی بنده، به عنوان یک فرزند از پدر است. عنوان موضوعش به ظاهر آسان است ولی برای من بسیار دشوار است. دلیل آسان بودنش هم این است که من میتوانم تجاربم را فهرستوار پشتسر همدیگر قرار بدهم و بگویم تجربهی ۱، ۲، ۳ و ۴. ولی دشوار است چون بار عاطفی و احساسی این تجارب بسیار سنگین و مشکل است. ولی من ناچارم برای اینکه بتوانم احساسات خودم را کنترل کنم از روی نوشته بخوانم. چون اگر غیر از آن کنم، میترسم خارج از مسئله بشود و زمان زیادی بگیرد. من سعی و کوشش کردم که احساسات و عواطفم را کنترل کنم و بیشتر به همان تجارب و همان خاطراتم بپردازم.
پیش از آن که تجاربم را با چند خاطره آغاز کنم باید بگویم که به عنوان فرزند چنین شخصیتی به خودم افتخار میکنم. زندگی پدر همیشه سرلوحهی زندگیِ من بوده و هست. من در آغاز جنگ جهانی دوم؛ یعنی سال ۱۳۱۹ شمسی یا ۱۹۴۰ میلادی به دنیا آمدم. دو سال بعد پدر به دعوت نخستوزیر وقت قوامالسلطنه وزیر فرهنگ شد و دانشگاه را از وزارت فرهنگ جدا ساخت و مستقل ساخت. و با رأی دانشگاه به عنوان اولین و نخستین رئیس دانشگاه مستقل انتخاب شدند و تا سال ۱۳۳۳ چهار بار دوباره این مسئولیت را با انتخاب دانشگاهیان و شورای دانشگاه این مسئولیت را پذیرفتند. همزمان با این مسئولیت سنگینی که داشتند دوبار وزیر فرهنگ شدند. یک بار وزیر خارجه و یکبار هم وزیر مشاور. بنابراین مسئولیتهای زیاد و گرفتاری فراوانی داشتند در زمانی که من در دوران پیشنوجوانی بودم. بنابراین آنچه که میتوانم بگویم واقعاً این است که در آن زمان واقعاً اگر پدر به ما میرسیدند، این فداکاری را باید میکردند که به ما فرزندانشان بتوانند در آن شرایط و با آن حجم از مسئولیتها رسیدگی کنند.
از دوران شیرخواری و نوپایی چیزی به یاد ندارم[خندهی حضار]. ظاهراً مثل اینکه وقتی انسان سنش خیلی بالا میرود در اواخر عمرش آن خاطرات نوجوانی و نوپاییاش هم به یادش خواهد آمد. ولی من هنوز چندسالی مانده که به آن مرحله برسم.
نخستین خاطرهای که از دوران پیشدبستانی و دبستانی دارم این است که در روزهای گرم تابستان پس از صرف ناهار پدر، من و برادرانم را به دفتر کار خود در منزل میبردند؛ من و دوتا برادرانم که بعداً توضیح خواهم داد. ملحفهای را روی فرش دفتر پهن میکردند تا ما در آنجا استراحت کنیم. پدر برای ما داستان ادامهدار تعریف میکردند. و روز بعد به نوبت از ما میخواستند که داستان روز پیشین را با تمام جزئیات تعریف کنیم. با این روش توجه به جزئیات و حافظهی ما را تقویت میکردند.
غذاخوردن به ویژه شام را باید همه دور هم میبودیم. به محض اعلان آمادهشدن غذا همه با سرعت خودمان را به میز غذا میرساندیم؛ زیرا نفر آخر با دستزدن سایرین «تنبل دولاب» لقب میگرفت و خیلی خجلزده میشد. بنابراین همه سعی میکردند که خودشان را برسانند که تنبل دولاب نشوند. با این روش وقتشناسی به موقع را به ما آموزش داد. اگر کسی روی سفره لَک(لکه) میکرد، کسی که متوجه آن میشد اجازه داشت به تعداد لکها به فردِ خاطی پشتدستی بزند. با این شیوه نظم، نظافت و شیوهی غذاخوردن را به ما آموخت.
روزهای جمعه اختصاص به خانواده داشت. و خیلی از مواقع به خارج از شهر برای پیکنیک و استراحت میرفتیم. در این روز همیشه دربارهی برخی مسائل روز گفتوگو میشد و پدر از همه میخواستند که نظرشان را مطرح کنند و از این طریق بین اعضای خانواده دیالوگ برقرار میشد. به نظرات دیگران گوش میکردیم، به نظراتشان احترام میگذاشتیم و نظر خود را آزادانه بیان میکردیم. پدر اعتقاد داشتند که زنان جایگاه والایی دارند و از این رو احترام فراوانی برای مادرم و خواهرم و سایر خانمها داشتند. و بر حقوق برابر زن و مرد بسیار تأکید داشتند در تمام معاشرتهای خودش. پدر ما را تشویق میکردند که به حرفهی هم علاقهمند شویم. برادر، بیژن، به حرفهی نجاری و من به حرفهی برق علاقهمند شدیم. اگر در منزل میز، صندلی یا کاناپه یا هر چیز دیگر چوبی خراب میشد و بیژن آن را تعمیر میکرد، پاداش میگرفت. همینطور من اگر لامپی میسوخت و عوض میکردم یا اتصال سیمی را برطرف میکردم، از پدر پاداش میگرفتم. از این طریق پدر به ما آموخت که اگر نتوانیم مدارج عالی تحصیل را طی کنیم، میتوانیم از طریق این حرفهها زندگی خود را تأمین کنیم؛ چون معتقد بودند که هر انسان باید مستقل و روی پای خود استوار باشد.
برادر بزرگتر، ایرج، در سالهای آخر دبیرستان به کشیدن سیگار علاقهمند شده بود؛ البته در خفا. پدر به نحوی از این ماجرا مطلع شد و یک روز ما سه تا فرزند را جمع کرد و داستان ترک سیگار خودش را برای ما تعریف کرد؛ که پدر متوجه شده بودند که هر کاری که انجام میدادند، از خواندن کتاب، گوشکردن به موسیقی، رفتن به سینما، بودن با دوستان؛ هر کاری میکنند این به خاطر کشیدن سیگار است؛ سیگار یک عاملِ اصلیِ به اصطلاح زندگیشان شده بود؛ وابستگی شدید. خُب خیلی ناراحت بودند. میخواستند سیگارکشیدن را ترک کنند. آمدند و هر چه سیگار در خونه بود دور ریختند و یک هفته الی ۱۰روزی هم توی خانه ماندند و فکر کردند که سیگارکشیدن دیگر تمام شده. وقتی آمدند بیرون به اولین دوستشان که برخورد کردند و سیگار بهشون تعارف شد، برداشتند و کشیدند سیگار را! خیلی ناراحتشان کرده بود و خودشان گفتند که برای من یک شکنجه بود که من در زندگیم به اصطلاح میخواهم به مراتبی برسم، میخواهم خدماتی انجام بدم. چطور میتوانم وابسته به این سیگار باشم؟ تصمیم گرفتند تمام خانه را پر از سیگار کنند. همهجا بذارند ولی تصمیم میگیرند نکشند. یک هفته دو هفته یک ماه زجر کشیدند ناراحتی کشیدند ولی نهایتاً ترکش کردند. و پس از ۲۵ سال که سیگار میکشیدند آن را کنار گذاشتند و این نشان اراده و تصمیم قاطع ایشان بوده برای اینکه بخواهند به هدف خودشان برسند. و ایرج هم سیگارکشیدنش را ترک کرد.
پس از کودتای ۱۳۲۲ برای ادامهتحصیل به دبیرستانِ البرز رفتم. در آن زمان فعالیتِ احزاب به طور مخفی آغاز شده بود و در دبیرستان همکلاسی و دوستانی داشتم که فعالیت سیاسی میکردند و مرا نیز تا حدودی درگیر کرده بودند. پدر مرا خواست با من گفتوگو کرد و مرا قانع ساخت که درگیر اینگونه فعالیتها نشوم تا بعد بتوانم به تحصیلم ادامه بدهم. بنابراین یکی از مسیرهایی که دقیقاً پدر به موقع با تمام گرفتاریای که داشتند و مراقب فعالیتها و کارهای ما بودند، نشوندادند مسیر درستی که ما باید طی میکردیم بود. پس از گرفتن دیپلم از دبیرستان البرز برای ادامهی تحصیل به دانشگاه لوزان رفتم؛ سوئیس. در آنجا با دانشجویان ایرانی که عضو کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور بودند آشنا شدم و به سرعت درگیر فعالیت آنها شدم. پدر که از این جریان با خبر شدند به سرعت به سوئیس آمدند و به من چیزی گفتند که هنوز به خاطرم هست؛ «اگر میخواهی سرباز باشی، ادامه بده. ولی اگر میخواهی افسر و فرمانده باشی باید درست را تمام کنی و آنوقت هر تصمیمی که بگیری در سطح دیگری خواهد بود». توصیه و راهنمایی ایشان را پذیرفتم و برای ادامهتحصیل به آمریکا رفتم. خاطرات بسیاری از کودکی، نوجوانی و جوانی دارم که هر کدامشان به گونهای راهگشای مسیر زندگی من بودهاند. که فرصت بازگو کردن آنها نیست.
در تابستان سال ۱۳۵۴ شمسی و ۱۹۷۵ مادر و پدر به آمریکا آمدند. در آن زمان برادر بزرگتر، ایرج، روانپزشک و فوقتخصص روانکاوی و استاد دانشگاه پیتسبورگ بودند. بیژن، برادر دوم، متخصص اطفال و فوقتخصص قلب اطفال و استادیار دانشگاهی در کالیفرنیا بودند. من هم دکترای تخصصی بهداشت عمومی و تغذیه را به تازگی از دانشکده بهداشت دانشگاه UCLA(دانشگاه کالیفرنیا در لسآنجلس) گرفته بودم و فلوشیپ داشتم و مشغول تحقیقات بودم. ایشان نخست به پیتسبورگ رفتند و به ایرج گفتند «تو را برای تحصیل به آمریکا فرستادم و نه برای اقامت و زندگی. باید برگردی و به کشورت خدمت کنی». به لسآنجلس آمدند و همین حرف را به بیژن و من گفتند. برای ترغیب و تشویق ما به بازگشت به ایران، نامهای از دکتر شیخالاسلامزاده وزیر بهداری وقت به ایرج دادند که به او پیشنهاد قائممقامی وزارت در امور توانبخشی بود. نامه از دکتر پیرنیا رئیس بیمارستان قلب خطاب به بیژن که به او رئیس بخش قلب کودکان پیشنهاد شده بود. و نامهای از دکتر نهاوندی رئیس دانشگاه تهران خطاب به من که به خدمات شما در دانشکدهی بهداشت نیاز است. هر سه برادر بلافاصله به ایران بازگشتیم. هر کاری داشتیم زمین گذاشتیم و باورشان نمیشد که دانشجوی UCLA با داشتن فلوشیپ و غیره و تازه شروع کرده بودم برگشته بودیم. این نشانهی علاقهی شدید پدر به ایران بود. و احترام و پایبندیِ ما به خواستهی ایشان. درست پیش از آغاز جنگ ایران و عراق پدر برای معالجهی گلوکومای چشم و ناراحتی قلب به لندن رفتند و با آغاز جنگ بازگشتشان به ایران تقریباً غیرممکن بود چون پروازها قطع شده بود فقط یک پرواز بود آنهم که با آن رفتند و به خاطر دارم؛ اول باید میرفتی به بندرعباس سوئیسایر میآمد بندرعباس مسافران را سوار میکرد و میبرد. بنابراین بسیار مشکل بود که بتوانند برگردند. بسیار علاقه داشتند که هر چه زودتر به ایران برگردند. در آنجا با اصرار ما خاطرات خودشان را از روی نوشتههایی که من برایشان فرستادم نوشتند؛ به عنوان همان کتابی که به عنوان گزارش زندگی منتشر شده است. سالهای پایانی عمر به علت عمل جراحی قلب باز دچار سکتهی مغزی شدند و تقریباً ارتباطشان با خارج قطع شد. پیش از آن بیتابی میکردند که هر چه زودتر به ایران برگردند. در سال ۱۳۶۸ که جنگ پایان یافت، پدر را در اواخر همین سال به ایران برگرداندیم. زمانی که به ایشان گفتم که در ایران هستند، آرامشی وصفناپذیر در چهرهی ایشان ظاهر شد و چند ماه بعد یعنی در تاریخ ۵ خردادماه ۶۹ زندگی را در تهران بدرود گفتند و در مقبرهی خانوادگی در قم به خاک سپرده شدند. نتیجهای که میخواهم از این مختصر خاطرات و خاطرات دیگر بگیرم این است که پدر انسانی والا، خودساخته، آزاداندیش، مستقل، برابرخواه، منضبط، بسیار پرکار، درستکار، اهل گفتوگو، پایبند به اصول و قواعد، دارای شرافت علمی و از همه مهمتر عاشق ایران بودند. روانشان شاد.
دکتر قاضی با ذکر یک شعر سخنرانی خودش را شروع کرد و با تأکید بر اینکه دکتر سیاسی تأثیر زیادی در زندگیشان داشته، به بیان چند خاطره در دورههای تحصیلی مختلف که با ایشان داشت پرداخت؛ مانند هممحلهبودن علیاکبر دهخدا و دکتر علیاکبر سیاسی(پیش از اینکه هر کدام به موفقیتهای بزرگ در زندگی برسند). سالها از هم جدا شدند، ولی دورادور ارتباط خود را حفظ میکردند؛ با اینکه دکتر سیاسی در رشتهی روانشناسی فعالیت میکرد و دهخدا در رشتهی ادبیات(دیباچهی لغتنامهی دهخدا توسط دکتر علیاکبر سیاسی نوشته شده است و در آن از عملکرد دهخدا تجلیل شده است).
چند نمونه از نکات مهم سخنرانی ایشان ذکر میشود:
ایشان سخنان پربار خود را با شعر زیبای زیر به پایان رساندند:
از شمار دو چشم یک تن کم / و از شمار خرد هزاران بیش
ایشان افزودند: از شمار خرد دکتر سیاسی از هزاران نفر بیشتر بود هرچند از نظر شمار دوتا چشم به اندازهی یک نفر بود.
ایشان در اوایل سخنان خود، به تاریخ و مکاتب مختلف فلسفه و روانشناسی از دوران یونان باستان تا کنون پرداختند. از جمله اشارههایی به قرون وسطی، رنسانس، نقش گالیله، کوپرنیک و دیگر صاحبنظران و دانشمندان در پیشرفت مکاتب علمی داشتند.
ایشان پس از ذکر تاریخچهی مکاتب علمی، به اهمیت بسیار بالای نقش اولین دانشجویان انتقالدهندهی علوم از سرزمینهای دیگر به سرزمین جدید داشتند و همینطور بیان کردند که شأن دکتر سیاسی همطراز با دانشمندان دورهی اولیهی اسلامی است که نقشی اساسی در انتقال دانش از یونان به سرزمینهای اسلامی داشتند. و همینطور همشأن دانشمندان دورهی رنسانس برای انتقال دانش از سرزمینهای اسلامی به اروپا. چرا که ایشان از اشخاص مؤثر در امر انتقال دانشجویان ایرانی به خارج از کشور(به خصوص بعد از مصوبهی مجلس در ۱۳۰۷ برای الزام دولت برای اعزام دانشجو به خارج از کشور) برای تحصیل بودهاند. ایشان همینطور اشاره به این داشتند که در صورتی که بخواهیم تاریخچهی تحول در علوم جدید را بررسی کنیم، بایستی این بررسی را از اولین دانشجویان اعزامی به خارج از کشور و بررسی زندگی آنها شروع کنیم.
ایشان همینطور با تجلیل از خدمات ارزشمند دکتر سیاسی به جامعهی علمی کشور، به چند نکتهی زیر در مورد وی اشاره کردند:
در خصوص فعالیتهای اجتماعی دکتر سیاسی نیز، ایشان به موارد زیر اشاره کردند:
ایشان سخنانشان را با قصهی آشنایی خود و دکتر سیاسی پایان دادند. همینطور به این نکته اشاره کردند که ایشان با نسل جوان بسیار گرم، بیتکلف، بدون تفاخر و مانند دوستهای صمیمی چندینساله برخورد میکردند.
ایشان در ابتدا به اهمیت نقش برجستهی پایهگذاران علوم در کشور اشاره کردند و به چند تن از پایهگذاران دانشهای نو در ایران اشاره کردند که از آن بین، به دکتر سیاسی نیز به عنوان پدر علم روانشناسی در ایران اشاره نمودند.
در ادامه جملهای از افلاطون را بدینشکل بیان کردند: «من خوشحالم که مرد آفریده شدم. و یونانی آفریده شدم و خاصه در زمان سقراط متولد شدم» و افزودند:
ایشان همینطور به کودتای فرهنگکش ۲۸ مرداد اشاره کردند و اینکه پس از آن دکتر سیاسی از سمت ریاست دانشگاه تهران کنار رفتند و اینکه چه کسی به جای ایشان در این مسند قرار گرفت.
ایشان در خصوص یکی از خدمات دکتر سیاسی که دیگران به آن اشارهای نکردهاند، اضافه کردند: «پس از جنگ دوم جهانی، در سانفرانسیسکو بزرگان علمی جمع شدند و خواستند فکری برای فرهنگ و علم و دانش بشریت کنند. از ایران دکتر سیاسی به عنوان نماینده رفت. که به دنبال این نشستها، سازمان یونسکو تشکیل شد و شخص دکتر سیاسی در پدیدارآمدن سازمان یونسکو نقش پررنگی داشتهاند؛ در کتاب «از سانفرانسیسکو تا یونسکو» این خاطرات را ایشان نگاشتهاند».
ایشان همینطور گفتند که پس از خواندن کتاب خاطرات دکتر سیاسی، با بخشهای زیادی از زندگی ایشان که اصلاً بر آن دانشی نداشتهاند آشنا شدهاند و متوجه شدهاند که دکتر سیاسی چه خدمات ارزشمند دیگری داشتهاند.
ایشان در نهایت سخنان خود را با تحسین شجاعت دکتر سیاسی در برخورد جسورانه با سران حکومت در مسائل مهم به پایان بردند.
دکتر محمدخانی از شاگردان دکتر سیاسی بودهاند. ایشان دو واحد نظریههای شخصیت را با دکتر سیاسی گذراندهاند. ایشان دانشجوی دانشگاه فرح(الزهرای سابق) بودهاند و همینجا با استاد سیاسی آشنا شدهاند.
ایشان کلاس دکتر سیاسی را کلاسی بسیار پربار توصیف میکردند و از نکات مثبتی که در خصوص کلاس به آن اشاره کردند، این بود که دکتر سیاسی اولین جلسه از تکتک دانشجویان، علت گرایش ایشان به رشتهی روانشناسی را جویا شد تا از انگیزهی دانشجویان برای مطالعهی روانشناسی آگاه شود.
ایشان با اشاره به اینکه استاد سیاسی از مؤثرترین اساتید دورهی کارشناسیشان بودهاند، صحبت خویش را به پایان بردند.
متأسفانه حدود دوهفتهپیش همسر دکتر مهریار فوت شدهاند، ولی با این حال ایشان برای حضور در مراسم بزرگداشت دکتر سیاسی حاضر بودند. یکی از نکاتی که ایشان در خصوص دکتر سیاسی بدان اشاره نمودند، این بود که زمانی که دکتر سیاسی تحصیل میکردهاند، با هماکنون تفاوتهای عمدهای داشته؛ نه کتابهای خوبی در حوزهی روانشناسی موجود بودهاند و نه معلمها و مدارس خوبی و در آن زمان با آن امکانات اگر کسی موفق شود به درجاتی که دکتر سیاسی به آن رسیده است برسد، این نشان از استعداد بسیار بالای شخص و پتانسیل فوقالعادهی وی میباشد.
ایشان با بیان خاطراتی از دکتر سیاسی، سخنان خود را به پایان بردند.
ایشان با بیان افتخارات استاد سیاسی در دانشگاه سوربن و کسب جایزهی «لژیون دونور» برای یکی از رسالههای خود صحبتهای خویش را آغاز کردند و بر اینکه دکتر سیاسی سه دوره وزارت را در کارنامهی خویش داشتهاند، اشاره داشتند. همینطور اینکه طولانیترین دورهی ریاست بر دانشگاه تهران از آن دکتر سیاسیست. سپس در خصوص تألیفات دکتر سیاسی صحبت کردند و اشاره به این داشتند که ایشان علیرغم مشغولیتهای خویش، بالغ بر ۱۲ کتاب تألیف کردهاند که از این ۱۲، ۷تای آنها دانشگاهی هستند. و بعضیاز کتابهای ایشان کماکان تجدید چاپ میشوند و هنوز به عنوان منبعی در واحد درسی شخصیت کتاب ایشان تدریس میشود.
سپس به طور ویژه به صحبت در خصوص کتاب «علمالنفس یا روانشناسی از لحاظ تربیت» ایشان پرداختند و به نکات زیر اشاره داشتند:
دکتر قاسمزاده با بیان اینکه خود و همسرش هردو از شاگردان دکتر سیاسی بودهاند، سخنان خود را آغاز کرد. ایشان از کسانی بودند که در اولین دورهی روانشناسی ۴ساله که توسط دکتر سیاسی بنیاننهادهشد، حضور داشتند.
ایشان در ادامه به این اشاره کردند که مجموعهای به نام «آثار و گزیدههایی از پیشگامان علم روانشناسی در ایران» گردآوری کردهاند که در آن از عملکرد بزرگانی چون دکتر سیاسی نام برده شده است.
ایشان سخنان خود را با این جملات به پایان بردند: «از نظر دکتر سیاسی، روانشناسی علم تغییر است؛ تغییری هدفمند و سازماندار برای تغییر رفتار. نمونهی آن را در کاربرد روانشناسی در تعلیم و تربیت میبینیم. اما دکتر سیاسی برای تنظیم رفتار خود نیز از روانشناسی سود برده است. اتفاقی نیست که بهترین آثار استاد در خصوص شخصیت و شخصیتپروری و در مورد خرد و خردورزی است. آیا در روانشناسی شما مقولههایی مهمتر از شخصیت و خرد میشناسید؟ اینها مقولههایی بوده که این آدم را درگیر کرده و مطالب زیبایی در خصوص آن مرقوم ساخته است».
در نهایت این همایش پربار در ساعت ۱۳:۲۵ به پایان رسید. روح دکتر سیاسی شاد و روانش آرام باشد.
گزارشگر: زهرا رشادی
منبع تصاویر: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی